جدول جو
جدول جو

معنی پردخته ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

پردخته ماندن
(وَ)
خالی ماندن. تهی ماندن. صافی ماندن. خالی شدن. تهی شدن. صافی شدن:
سپهبدچنین کرد یک روز رای
که پردخته ماند ز بیگانه جای.
فردوسی.
مگر تا یکی چاره سازد نهان
که پردخت ماند ز مردم جهان.
فردوسی.
کجا گفت بودش یکی پیش بین
که پردخته ماند ز تو این زمین.
فردوسی.
چو دیوان بدیدند کردار اوی
کشیدند گردن ز گفتار اوی
شدند انجمن دیو بسیار مر
که پردخته ماند از او تاج زر.
فردوسی.
که پردخته مانده همی جای او
ببردند پرمایه بالای او.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پردخته ماندن
تهی گشتن خالی شدن فاغ شدن صافی شدن خالی ماندن پردخته ماندن پردخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ)
پردخت ماندن از، خالی ماندن از. تهی ماندن از:
نبشته چنین بد مگر بر سرت
که پردخت ماند ز تو کشورت.
فردوسی.
کجا گفته بودش یکی پیش بین
که پردخت ماند ز تو این زمین.
فردوسی.
چو او (هومان) را پیاده بدان رزمگاه
بدیدند گردان توران سپاه
که پردخت ماند همی جای اوی
ببردند پرمایه بالای اوی.
فردوسی.
- پردخت ماندن جای از، خلوت کردن از. خالی کردن از:
مرا از پدر این کجا بدامید
که پردخت ماند کنارم ز شید.
فردوسی.
مر استاد او را بر خویش خواند
ز بیگانگان جای پردخت ماند.
(منسوب به عنصری از لغت نامۀ اسدی).
سبک پهلوان جای پردخت ماند
سپه، نامه بسپرد و بد تا بخواند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پردخت ماندن
تصویر پردخت ماندن
تهی ماندن خالی ماندن، خالی کردن پردخت کردن
فرهنگ لغت هوشیار